نامه هایی برای پنآه
روزهای سیاهیست پنآه !
آدمها به خودشان هم رحم نمیکنند ، چه برسد به اینکه لبخند را روی لب بقیه ببینند
و سایه شان چنگال باز نکند برای پاره کردن خوشبختی دیگران
این روزها وقتی دست همدردی روی شانه هم میزنند
مطمئن باش فرداش از شادی کباب شدن دلش ،
بساط باربیکو و کباب پارتی به راه است
پنآه ! کاش میشد از وقتی که بیایی ، مثل یک کوآلای همیشه خسته
همانقدر بغلی و مظلوم از گردنم آویزان شوی
و هیچوقت هوای اکتشاف خوبی ها به سرت نزند
روزگار هیچوقت بهتر نمیشود جانم ، پس اگر این روزها بدی سوار خر مراد است
نوبت تو که برسد ، وضع قابل تحمل تری پیش نخواهد آمد
وقتی سوغات مسیح - صلح - بعد از دو هزار و پانصد سال
به چیزی جز وحشی گری تبدیل نشده ..
پنآهم .. دلم میخواست وسط عصر تکنولوژی دستت را میگرفتم
میرفتیم دهانه درفک ، توی کپر با هم زندگی میکردیم
تا درک درستی از جامعه داشته باشی ..
آدمهایی که آخر هفته ها جو خوب بودن میگیردشان و تا قله کوه که بالا بیایند
و عشق و حالشان را که بکنند ، خوبی شان ته میکشد
راهشان را میگیرند و میروند و فقط از خودشان آشغال
و کثافت برای بازمانده ها به یادگار میگذارند
نظرات شما عزیزان: